تو رفتی تا دین و ایمان نرود، تو رفتی تا عزت و سرافرازی مسلمین پاسداری
گردد،
تا پاکی و عفت و عصمت بماند، تا حیاء و حجاب، عدل و انصاف احیاء گردد. تو رفتی
تا
رذیلت ها، سفر و فضیلت ها، پایدار بمانند، تو رفتی تا خونت تضمین پیروزی ما
باشد. ''
یازده روز از بهار با طراوت طبیعت 1344 گذشته بود که در خانواده ا ی
متوسط،
خونگرم و صمیمی در شهرستان بابلسر، نوزادی به دنیا آمد که به یمن قدومش،
نام
مبارک خاتم پیامبران محمد (ص) را بر او نهادند. محمد، از آنجایی که تحت تربیت
و
تأثیر خاص والدین مذهبی و مقید و متعهد خویش بود، بدین رو از سن تکلیف،
واجبات
ً دینی و ترک محرمات را عمال انجام می داد. پس از طی دوران طفولیت، راهی مدرسه
شد
و تا سال سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد.
از آنجایی که تحوالت انقالبی با 14-13 سالگی محمد همزمان شده بود، او از
طریق
پخش اعالمیه و شرکت در تظاهرات، در جریان انقالب اسالمی، نقش مؤثری داشت
و
در دفاع از انقالب و اسالم، هرگز غفلت نکرد. در بحث ها و درگیری های خیابانی
با
گروهک ها، نقش فعالی داشت و در راه اسالم جانفشانی می کرد. او از زمانی که خود
را
شناخت، به احکام و دستورات اسالم اهمیت می داد. نماز و روزه اش هیچگاه ترک
نمی
شد. عالقه ی زیادی به نقاشی، به خصوص نقاشی از تمثال مبارک شهدا داشت و
خانواده
های شهدای محل به او مراجعه می نمودند.
با انجام فعالیت های فرهنگی در بسیج و حضور شبانه روزی در مساجد، خود
را
وقف انقالب و اسالم کرده بود و با عمق اندیشه خود نسبت به انقالب، روشنگری
خوبی
از دستاوردهای آن، در بین دوستان ارائه می داد و ارزش های انقالب و دین را
تبلیغ می
کرد.
او بعد از پیروزی انقالب اسالمی و با شروع جنگ تحمیلی، در بسیج ثبت نام کرد
و
ًرسما عضو این سازمان شد، در طول فعالیت های فرهنگی که در بسیج انجام می
داد،
پوسترها و تمثال شهدا را می کشید و به دیدار خانواده های شهدا می رفت. او عضو
فعال
پایگاه مقاومت محل بود و از دستاوردهای انقالب، حراست و پاسداری می نمود.
البته این
فعالیت ها را نه برای ماندن در شهر خود؛ بلکه آنرا به عنوان سکوی هجرت به جبهه
ها،
انتخاب نمود. با دیدن آموزش های الزم، عزم دیار عاشقان کرد و با شنیدن ندای »
با نوای
کاروان « دیگر صبرش طاق شد و در پی وصال حق، لحظه شماری می کرد و طی سه
. مرحله، در مدت 11 ماه، در جبهه های حق علیه باطل حضور داشت
کاروان شهید محمد پاشنا، در حین انتقال از منظقه کردستان به جبهه های
جنوب،
در تاریخ 1363/6/2 در مریوان، مورد حمله ناجوانمردانه ی گروهک های ملحد
کمین
کرده، قرار گرفت و با اصابت تیری به سینه و سر مبارکش، توسط حرامیان، به
زیارت
کربالی عشق خود نائل آمد. پیکر پاک و مطهرش را 4 روز بعد در گلزار شهدای
امامزاده ابراهیم (ع) بابلسر به آغوش پرمهر خاک سپردند.
یاد و خاطره
پدر شهید: روزهای پایانی عمرش می دیدیم که او فقط عکس شهید می کشد و
تمام
زندگیش همین شده بود. هر روز گریه می کرد، وقتی علتش را می پرسیدم، می
گفت:
فالنی شهید شده. وقتی برای امتحان به او می گفتم: از خانواده شهید پول بگیر و
رنگ
بخر؛ می گفت: مگر از خانواده شهید هم پول می گیرند؟ از همه جا برای او عکس
می
آوردند که او نقاشی کند و او هم با جان و دل این کار را انجام میداد..
برادر شهید: فعالیت های ایشان در آن دوران دو بخش داشت؛ یکی عالقه ی
شخصی
اش بود که همان کار عکس، پوستر و خاطره نویسی برای شهدا و مسائل انقالب بود
که
داخل آلبومش در حال حاضر موجود می باشد و بخش دیگر هم شرکت در جلسات،
محافل اسالمی، کالس های قرآن و فعالیت های ورزشی بود..
برادر دیگر شهید: یک روز سر مسائل انقلاب و بنی صدر بحث می کردیم، چون
خانواده شلوغی داشتیم، هر کسی چیزی می گفت، که ناگهان او گفت: بحث را
تمام
کنید.
کتابی آورد و 2 سطر از آن را خواند که همه جوابشان را گرفتند. اگر او آن شب
نبود،
ً ممکن بود کار ما به جدال بکشد. معمولاحرف نمی زد و گاهی اوقات جمالت کمی
می
گفت. آن شب جواب همه را داد و ما هم آن را قبول کردیم و این خاطره در بین
خانواده
ضرب المثل شده و هنوز هم وقتی بحثی بوجود می آید، می گوییم: اگر محمد بود،
حل
می شد